کد مطلب:140556 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

حکایت زهیر عراقی
حسن بن محمد بن علی الطبری در كتاب الكامل فی السقیفه می نویسد:

در آن روز كه یزید بارگاه خود را جهت ورود اسیران آل محمد علیهم السلام آراست و اركان شهر را دعوت نمود با سر مطهر آنچه خواست گفت و آنچه خواست كرد در این اثناء زهیر عراقی كه مردی مسخره چی بود از در بارگاه وارد شد یك نگاهی به اسیران آل محمد علیهم السلام نمود، چشمش به ام كلثوم افتاد، رو كرد به یزید و گفت: یا امیرالمؤمنین هب لی هذه الجاریة این جاریة به من ببخش و اشاره به ام كلثوم نمود و خواست گوشه ی جامه ی آن مخدره را بگیرد كه آن مخدره مجلله از روی غضب فرمود اقصر یدك عنا قطعها الله كوتاه كن دستت را از ما خدا ببرد دستت را از سطوت این عتاب و خطاب لرزه بر اعضای زهیر افتاد به حیرت اندر شد از حاضرین مجلس پرسید كه این اسیران از طایفه عربند كه بعربی


تكلم می كنند من گمان كردم اینها از اسرای كفار یا از ترك و دیلم و تتارند.

امام سجاد علیه السلام فرمود ای مرد اینها بنات رسول خدا هستند، دختران فاطمه زهراء علیهاالسلام می باشند كه امیر شما آنها را اسیر كرده و به مجلس نامحرم آورده.

چون آن شخص عراقی از چگونگی احوال مطلع شد از مجلس بیرون آمد گریه كنان كاردی گرفت هماندستی كه بجانب ام كلثوم دراز كرده بود قطع كرد و دست بریده را بدست چپ گرفت و خون از دست او می ریخت آمد وارد بارگاه شد خدمت حجت خدا امام زین العابدین علیه السلام رسید عرض كرد: یابن رسول الله از شما عذر می خواهم معذرت مرا به كرم خود بپذیر بخدا كه من شما را نمی شناختم از جرم من در گذر خطیئه مرا عفو فرما و قد اجاب الله دعاء عمتك علی خدا دعای عمه تو را در حق من مستجاب كرد البته ایشان خانواده ی كرمند چون نشناخته بود بخشیدند زهیر از مجلس با چشم گریان استغفر الله استغفر الله گویان بیرون رفت دیگر كسی اثری از او نیافت